انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین ... سلام؛ *مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم* ای خوش آن روز که پرواز کنم تا در دوست*** به هوای سر کویش پرو بالی بزنم* ...اطلاعات بیشتر درباره من: http://www.cloob.com/browse.php?id=661689
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 17
کل بازدید : 1248963
کل یادداشتها ها : 136
چندین سال قبل با بچه های بسیج دانش آموزی رفته بودیم رزمایش ، من قبل از اون چون چند تا رزمایش رفته بودم، وقتی خشم شب زدن و تیر و فوگاز ( متشکل از بنزین وگازوئیل و مقداری TNT برای بازی در نقش بمب و موشک و این حرفا در حد بچه بازی) و ... بچه ها جیغ می زدن و فرار می کردن و من وچندتا رفیقی که بودیم چون سابقشو داشتیم هر هر به اینا می خندیدیم و عین خیالمون هم نبود که دارن کنار پا و گوشمون تیر می زنن وهی فوگاز می زنن
لحظ انفجارو اصلا یادم نمیاد ، فقط از اون ، صداش و شعله ای که یه لحظه زبونه کشید یادم هست
بعد از انفجار از زمین بلند شدم (نفهمیدم خودم خیز رفتم یا افتادم زمین) وهنوز منگ بودم و تو خیال خودم از برادرایی که داشتم فرار می کردن و جیغ و داد می کردن می خندیدم ؛ سرجام میخ شده بودم
خدایا براچی اینا اینجوری دارن فرار می کنن ، مگه فوگاز هم انقدر ترس داره ؟!!!
یه لحظه به خودم اومدم ( هنوز نفهمیده بودم که بمب بود و با وجود غباری که داخل هوا بود و همه لامپ ها هم خاموش ، هیچی دیده نمی شد و فقط شعله هایی که اینور و اونور بودن جلب نظر می کردن )
چون یه ذره از امداد چیز حالیم میشد ، یه لنگه کفش از زمین برداشتم و شروع کردم به کوبیدن روی آتیش ها تا خاموش بشه و یکی دو نفر هم رفتن کپسول بیارن
کم کم صدای یا حسین داشت به جیغ و داد غلبه می کرد ، همین جوری شعله شعله ها رو خاموش می کردیم و به سمت آخر حسینیه می رفتیم ، یکی از بچه ها هم کپسول رو آورد و چن جا ازش استفاده کرد ولی چون به آلودگی هوا اضافه می کرد و آتیش جدی ای هم وجود نداشت با همدیگه شرو کردیم به چک کردن مصدوما
تنفس همه سخت شده بود و اکثرا سرفه می کردیم و بوی ...
به خدا قبل از این نمی فهیدم که بوی خون و دود و حالت تهوع و منگی ذهن و در واقعیت خودم رو تو خواب ببینم چه جور بود
بگذریم ...
کم کم داخل گرد و غبار نا دیدنی ها داشتن پدیدار می شدن
خدایا ....
نمی خوام ادامه خواب رو ببینم ، به خدا سخته ، چه جور بگم
چراغ خواهر ها روشن شده بود و وضعیت دید بهتر شده بود و تک تک الویت مصدوم ها رو چک می کردیم و می فتیم بیان ببرنشون بیرون
بررسی برادرا که تموم شد ، اومدم بیام سمت خواهرا که ...
با صدای حسین حسین خالم (خواهرم) به خودم اومدم ، وای خدای من خالم کنار بلوک ها چه کار می کنه اینا کین دور و برش
سریع اومدم کنارش ، حالت خاصی داشت ولی تقریبا سالم بود و موبایلم رو بهش دادم تا زنگ بزنه بگه سالمیم
اطرافیاش هم از درد شدید مخصوصا در کمر نمی تونستن تکون بخورن و اینجور جاها حتما باید به وسیله بک ورد و اسکپ حمل بشن و وقتی دیدم فعلا کاری از دستم بر نمیاد و الحمدالله مشکل حادی ندارن برگشتم داخل برادرا برای تجسس
سمت آخر دیوار حسینیه چندتا برامدگی منو به خودش جلب کرد
نمی دونم ....
وای خدای من اینا چیه من دارم می بینم ....
یکی بود اکثر لباساش سوخته و فقط می گفت یا حسین
هرچی بهش می گفتم که آقا صدای منو می شنوی ؟کجات درد داری؟می تونی راه بیای؟ فقط زیر لب می گفت یا حسین و با چشماش می گفت منو ببرید
خدایا من چه جور این صحنه ها رو توصیف کنم
صحنه ای که بابای دو تا پسر ضجه می زد و صدای پسراش می زد و موکت و قالی های سوخته رو زیر و رو می کرد و می گفت : به خدا بچه هام اینجا بودم
دیگه من نمی تونم چی بگم از دیده هام ، وای خدا ، وای خدا ، وای خدا
می دونید آخر یکی از بچه هاش کجا بود ؟ چه وضعی داشت؟
به خدا شما این صحنه ها رو ندیدید
من چه جور براتون بگم
نه ، دیگه نمی تونم بگم ...
بچه ها تسلیت می گم ، به خدا رفتن ، به خدا رفیقامون شهید شدن
به خدا رفیقامون مجروح شدن ، نتونستم میوه رو بچینم و کلی از دوستامون ...
دیگه بسه ، نه دیگه بسه ، دیگه نمی تونم چیزی بگم .........
گزارش بمب گذاری - وبلاگ عطر سیب
بمب بود آقا بمب بود - وبلاگ یه نسل سومی
انفجار بمب در شیراز - وبلاگ دنیای راه راه
چشمتان روز به روز کورتر باد - وبلاگ حرفهای زورکی
والله خیر الماکرین - وبلاگ بغض های نترکیده
گزارش بمب گذاری در کانون - وبلاگ نحل
سروده ای در وصف شهدای کانون - وبلاگ آقای تیپ
انفجار در شیراز واهیت وهابیت را افشا کرد - وبلاگ نامحرمانه